طیالأرض دادن دیگری (حکایت اهل راز)
آیتالله مرتضی تهرانی(برادر حاج آقا مجتبی تهرانی) دربارۀ پدر بزرگوارشان حضرت آیتالله میرزا عبدالعلی تهرانی (1318 _ 1387ق) خاطرهای را به شرح زیر نقل کردند:
پدرم در تابستانها معمولاً یکی دو ماه در لار (در اطراف تهران) تنهائی در چادر زندگی میکرد و به عبادت میپرداخت. شخصی به نام حاج حیدر علی فتاحی، که مردی متعبّد بود، از یکی از اقوام خودشان، که پیرتر از او بود، پس از مرگ وی نقل کرد که به او گفته: سرّی دارم که برای تو میگویم؛ ولی تا زندهام برای کسی نقل نکن. در یکی از تابستانهای گذشته (قبل از پنجاه سال پیش) مرحوم میرزا عبدالعلی تهرانی، بدون عائله رفته بود لار و در یک چادر، نزدیک دامداران آنجا، برای مدتی موقت (یکی دو ماه) سکونت کرده بود. من به پیشنهاد حاج آقا چند شبی در چادر ایشان میخوابیدم. روزی به ایشان گفتم: من فردا دادگاه دارم و به همین جهت باید امروز بروم تهران.
ایشان فرمود: امشب نزد من بمان. من فردا تو را میفرستم.
در آن زمان چهار پنج ساعت طول میکشید تا با وسایل آن موقع از لار تا میدان ارگ و دادگستری بروم. فکر کردم ایشان بیخود نمیگوید و اطاعت کردم. روز بعد تقریباً یک ساعت قبل از موعدی که باید در دادگاه حاضر شوم، ایشان دست مرا گرفت و از چادرهایی که آنجا زده بودند گذشتیم تا رسیدیم پشت تپهای. فرمود: تا من صلوات میفرستم تو هم صلوات بفرست. هر وقت ساکت شدم، تو هم ساکت شو.
من هم همین کار را کردم، وقتی ساکت شدم و چشمم را باز کردم، خود را در میدان ارگ، جلوی دادگستری دیدم!
ضمناً فرمود: تا زندهام این ماجرا را برای کسی تعریف نکن.
*کتاب: خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری انتشارات دارالحديث قم